باز غم بال و پرم می شکند
غصه بار دگرم می شکند
ترس از غربت و گمراهی و مرگ
باز پای سفرم می شکند
از غم و غصه این خلق ملول
گریه بی اثرم می شکند
همچو نیما " غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند"
پوچی عمر چو درمی یّابم
مهر آن در نظرم می شکند
این چه دنیاست خدایا که مدام
درد هایش ، کمرم می شکند
دست من بسته به زنجیری سرد
دست تقدیر، سرم می شکند
"آسمان" بار دگر بارانی است
دل، ز خون جگرم می شکند
مهدی افتخاری فر 85/9/4
درود بر شما. شعر بسیار قشنگی بود. دنیا همینه دیگه.
یه سری هم به من بزنید خوشحالم کردید.