شعر - ساز رفتن می زنی، چشم مرا تر می کنی

ساز رفتن می زنی، چشم مرا تر می کنی

نو گل امّید را نشکفته پر پر می کنی


بر درت بنشسته ام با خاکساری روز و شب

التماست می کنم، اما تو بدتر می کنی


تا رهایی یابی از خیل تمناهای من

میهمانم بر شراب و درد و ساغر می کنی


بی و فاییّ و جفا پیشه، خدا را از چه رو

هر دمم باران غم بر دیده زیور می کنی؟


عاشقان کور و کر و مستند، واعظ را بگو

بی سبب مارا نصیحت پای منبر می کنی


ذره ای مهر و وفا در دل نداری، کاینچنین

در دل این عاشق بیچاره خنجر می کنی


"آسمان" از گلرخان چشم وفاداری مدار

تا به کی دل را غمین، جان را مکدّر می کنی


                                 مهدی افتخاری فر  84/7/5

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد