شعر - بیش از این تاب ندارم که کشم درد دگر

باز هم سلام. این هم آخرین شعرم هستش که تقدیمتون میکنم


بیش از این تاب ندارم که کشم درد دگر

دیدگانم شده سرخ و دل من سرد دگر


ناتوان گشته ام و سخت ملول و بیمار

طاقتم طاق شده است و رخ من زرد دگر


هرچه را داشتم آتش زدم اندر رهِ دوست

چون تهیدست شدم کرد مرا طرد دگر


از امیدم اثری نیز نمانده است بجای

گشته ام غمزده ای مفلس و شبگرد دگر


گله ای نیست مرا از بد و خوب تقدیر

هرچه می خواست کند با دل من کرد دگر


"آسمان" گشت ز نیرنگ تو سیر ای دنیا

دل بریده است ز امّید تونامرد گر


11/4/91

نظرات 1 + ارسال نظر
شاپرک شهر جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 21:33

باسلام خدمت شما.شعراتون بسیار زیباست منم شاعرم اگه دوست داشتین به من سربزنیدراستی یه چیز جالب مافامیلامون یکیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد