باز هم سلام. این هم آخرین شعرم هستش که تقدیمتون میکنم
بیش از این تاب ندارم که کشم درد دگر
دیدگانم
شده سرخ و دل من سرد دگر
ناتوان گشته ام و سخت ملول و بیمار
طاقتم طاق شده است و رخ من زرد دگر
هرچه را داشتم آتش زدم اندر رهِ دوست
چون تهیدست شدم کرد مرا طرد دگر
از امیدم اثری نیز نمانده است بجای
گشته ام غمزده ای مفلس و شبگرد دگر
گله ای نیست مرا از بد و خوب تقدیر
هرچه می خواست کند با دل من کرد دگر
"آسمان" گشت ز نیرنگ تو سیر ای دنیا
دل بریده است ز امّید تونامرد گر
11/4/91
باسلام خدمت شما.شعراتون بسیار زیباست منم شاعرم اگه دوست داشتین به من سربزنیدراستی یه چیز جالب مافامیلامون یکیه