خانه اش آتش گرفته است


سلام بر تو که میدانم میدانی که روی سخنم با توست... 

انگار خانه من آتش گرفته, من نیز خانه خراب شدم وقتی شنیدم

اندوه عمیق مرا بپذیر و مرا درغم خود شریک بدان

حق نگهدارت

علی یارت...



خانه ام آتش گرفته است ، آتشی جان سوز

هرطرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو میدوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از درون خسته سوزان
می کنم فریاد ، ای فریاد ،ای فریاد
خانه ام آتش گرفته است ،آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
برسرو چشم در دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای برمن سوزد وسوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها ، روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان شاد ، دشمنانم
موزیانه خنده های فتحشان بر لب
 بر من آتش به جان ، ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم گریان
از این بیداد
می کنم فریاد ، ای فریاد ، ای فریاد
وای بر من ، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
 وانچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخیزد ،‌به گردش دود
تا سحرگاهان که می داند ، که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده برجا مشت خاکستر
وای آیا هیچ سر برمی کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد
 سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد ای فریاد ای فریاد